لبیک یا خامنه ای

لبیک یا خامنه ای

شهادت هنر مردان خداست
لبیک یا خامنه ای

لبیک یا خامنه ای

شهادت هنر مردان خداست

زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار

 

سیدمجتبی علمدارفرزند سیدرمضان درسحر۲۱رمضان سال1345/10/11همزمان با اذان صبح درحسینیه شهرساری بدنیا آمد اوفرزنداذان بود دربهترین ساعت وماه ومکان بدنیاآمد بعداودوپسرودودختردیگربدنیا آمد.دوران تحصیلش مصادف بادرگیری انقلاب بودسید۱۲ساله بود ولی درجلسات وتظاهرات شرکت داشت اوتلاش کردجبهه اعزام شود اما بعلت کمی سن مخالفت میشد سیدویکی ازرفقافتوکپی شناسنامه را۲سال بزرگترکردند تاتوانستندجبهه بروند.اودرکارجدی ودروقتش بسیارشوخ بود.سیددرسال۶۳درچندین منطقه پدافندی حضورداشت.درسال۶۴دورۂ آموزشی غواصی راسپری کرد.کربلا۱تابستان۶۵آغازشد و گروه سیداولین نیرویی بودندکه شهرمهران رامحاصره کردند صدام مغرورازپیروزی کربلا۴بود باشروع عملیات کربلا۵پیکره سختی به او ودشمن واردشددراین عملیات حماسۂ سیددیدنی بوداوجداازفرماندهی وکمک به نیروها دروقت استراحت بازبیکارنبود بارها درتاریکی شب باشجاعت به سمت خط دشمن میرفت وپیکرشهدائی که درعملیات جامانده بود به عقب منتقل میکردبعد عملیات اومجروح شدوشیمیای شد،بعد بهبودی روزی سید تمام لباس کثیف رزمنده هاراجمع کردوباچند نفر دیگرکه هرکدام مسئول کاری شدند،امادرشستن لباسهاکه بیش از۸۰تکه بودنگذاشت کسی کمکش کنداوفرمانده بوداماهمین افتادگیش بود که بچه ها مجذوبش بودند.اغلب نیروهادرصبحگاه یاکلاس آموزشی حضوربموقع نداشتنداین مسئله سیدرانگران میکرداویک شب همه رابعدنمازجمع کردوباآنهاصحبت کردحرفش اثرگذاربودوقتی صحبت  کردصدای گریۂ نیروها فضارا پرکرد.سیدبرقلب بچه هافرماندهی میکردجای دیگربرای حل اختلاف۲نفر،اول میرود۲رکعت نمازمیخواند وباآرامش خاصی برمیگرددوآندو راباصحبت آشتی میدهد.اومصداق واقعی آیات قرآن بود،اودرموردشهدا و دفاع مقدس میگفت:اگرکسی مدعی شودمیتواندلحظه ای ازحالات یرزمنده وحس جبهه وجنگ راتوصیف کنداشتباه میکندکسی نمیتواند ادعا کندکه یرزمنده درعملیات وتمام خطوط برایش چه حالتی داشته زیرامثل آنهادیگرپیدانمیشود دفاع مقدس گنجی بودکه خیلی زودتمام شدجنگ نورعلیه ظلمت بوددنیاانگشت بدهان بودکه چه بود وچه شد یدنیا امکانات وتجهیزات درمقابل یک عده بسیجی،یک عده کم سن وسال مغلوب شدندوبه هدفشان نرسیدندوتمامی اینهابهمت این عزیزابخصوص شهدابود.سیدتمام کارش برای رضاءخدابوداین جمله امام راخیلی دوستداشت وتکرارمیکرد"عالم محضرخداست درمحضر خدامعصیت نکنید "بارهانفسش رامورد خطاب قرارمیداد میگفت:کی میخوای آدمشی،همیشه دوزانووباادب بود،کم قانع بود،چیزخوب رابه دیگران میداد،دائم الوضوودائم الذکربودکمترلباس نومیپوشیدو...اینهاقدمی بودکه برای تزکیه نفس برمیداشت.یکی ازدوستانش میگوید شبی همه جمع بودیم شهید دوامی هم بود و تانیمه شب گفتیم وخندیدیم،وقت خواب باخودم گفتم:اینایمشت جوان بیکارندجمعند ومشغول تفریحندبخودم مغرورشدم شب خوابم نبرد دیدم سیدساعت۳صبح ازخواب بیدارشد رفت وضوگرفت وآمددرانتهای چادرباحالت خاضعانه مشغول نمازشب شدبعدسیدعلی دوامی و...بلندشدندوهمه درچادرمشغول نمازشب شدنداشکشان دیده میشدازخودم بدم آمدرفتم وضوبگیرم برای نمازصبح جلونمازخانه یجفت کتانی بودنزدیک رفتم کسی درنمازخانه مشغول مناجات بوداوبشدت اشک میریخت آنقدرکه باخودم گفتم خدایااین کیه که اینطورگریه میکند پشت درایستادم بحالش غبطه خوردم

ومنم گریم گرفت ندونستم کی بودرفتم و وقت اذان آمدم اونبوداماهنوزمحل مناجاتش خیس ازاشکش بود،روزبعد بپای بچه هاخیره شدم بالاخره همان کتانی درپای سیدخوبیهای گردان سیدمجتبی علمداربود دیدم.شخصیتش وصف شدنی نبودکم حرف بود،حق الناس برایش مهم بود،زمان صحبت با نامحرم سرش پایین بود،به خواهرو مادرش میگفت بایدخانم زینب(ع) الگوشماباشد،اینهاگوشه ای ازویژگی سیدبود.درعملیات والفجرسیدمجروح شدو۲۰روزدربیمارستان ماند تیریکه خورده بود روده اش راسوراخ کرده بودچون ترمیمش سخت بودشکمش راسوراخ کردندو روده اش کیسه ای وصل کردندامابازبااین وضعیت راهی جبهه شد.علاقه خاصی به روحانیت داشت میگفت:سکان کشتی مبارزه،دراین نظام بدست روحانیت است درمجالس ازآنان دعوت میکرد درمجلسی کناردر ورودی نشست حضرت علامه بالای مجلس بوداشاره کرد که سیدجلو رود سیدآمدوکنارش نشست علامه روشانه سیدزدوچیزی گفت ازنفرجلویی ماجراراپرسیدم گفت:علامه به سیدگفت:بنده درچهره شمانوری میبینم بیشترمواظب خودتان باشیداوهم سرش راپایین انداخت.یکبارسیدمیگفت مابایدپیام اینایی که توخون خودشون غلتیدند روببریم توشهراینطوری جامعه بیمه میشه گناه درجامعه کم میشود مردم اگرباشهدادوسشن همه چیزدرست میشودآنوقت جوانهامیشن یارامام زمان،بعدچندوقت زمان رحلت امام شداوحال خودش رانمی فهمیدآنقدردرفراق امام ناله زدکه صدایش گرفت داغ سنگینی برایش بوددرشب هفتم امام میگفت:امشب شب بیعت باامامه عهدکنیم که درراه ایشان محکم بمانیم ودرموردرهبرمیگفت:امروزکلام ایشان برای ماحجته نکندازراه ولایتش جداشویم وازمسیرامام وشهدافاصله بگیریم*متن*ازخصوصیتش همسرش میگویداوعشق بچه بودنام دخترمونوبخاطرعلاقش به حضرت زهرا،زهراگذاشت وقتی بچه اذیت میکردسکوت میکرددعوانمیکردمیگفت نام مادرم روشه،اهل زرق وبرق نبودمنظم بود،اکثرأروزه بود،بسیارانفاق میکرد،روزجبهه رفتن حتمأغسل شهادت میکرد.همکارش میگویدزمانی که درسپاه بودیم روزی آقایی رادیدم که مشکوک بودجلواتاق، سیدرانگاه میکرد،پرسیدم مشکلی پیش آمده؟اوگفت این آقارامیشناسی؟گفتم بله چطور؟اوگفت من دیشب درخواب جمعیت زیادی رادیدم که مثل رزمندگان زمان جنگ درحال حرکت بودندهمه لباسهای زیبا داشتندچهره شان نورانی وهمه درکنارهم انگاررژه میرفتند صورتشان نقاب داشت ازشخص کناریم پرسیدم ایناکیند؟اوگفت:اینهایارامام زمانندمن بطرف یکی ازسربازخاص که نقاب داشت رفتم نقابش رابرداشتم چهرشودیدم.الان وقتی چهره این آقارادیدم یادخوابم افتادم آن یارامام زمان(عج) همین آقائیه که اتاق نشسته.آری باتمامی این ویژگیها اوسیدمجتبی بودکه هیچ وقت نمازشبش ترک نمیشد.درسال۷۴به طرزعجیبی به خانه خدا دعوت شددرمکه حالش عجیب بودهمیشه۳۰دقیقه قبل اذان زیارت عاشورا میخواند میگفت مراامام حسین دعوت کردمنم باخدا ازطریق امام حسین حرف میزنم دربقیع اودرمیان مداحیش ومناجاتش حضورقلبی عجیبی داشت مداحان دیگربرنامه شان راقطع میکردندجمعیت زیادی دورش حلقه میزدنداوچفیه ای**وبدون توجه بامعبودش مناجات میکردسوزناک گریه میکردبعدآمدن ازمکه سیدحالش جوردیگربود میگفت دوسندارم یسال بعدحج زنده باشم.بعدبازگشت درجای دیگرگفت:شایدمن نیمه شعبان نباشم همانطورهم شدبعدچندوقت حالش خراب شدچون چندبارشیمیایی شده بودیکی ازکلیه هایش ازکارافتاده بودسیدباتمام وجود درد میکشیدامافقط لبخندمیزدوهرآن میگفت:یازهرا.روزنیمه شعبان حالش وخیم بودبدنش کبودبود دربیمارستان میگفت:بگیداینهارا ازدستم جداکن میخوام غسل شهادت کنم بگوشه سقف خیره شدفقط به آنجانگاه میکردمیگفت:آمدندمراببرندپیامبر(ص)،حضرت علی،ومادرم حضرت زهرا اینجایندمنکه نمیتونم

بدون غسل شهادت برم.دکترگفت:سیدهمکاری نمیکندبگیدمیخواهیم معدشو بشوریم.دامادشان گفت:اگرمیخوای غسل کنی بایدبه حرفشان گوش دهی.قبول کردگفت:من دیگررفتنیم اینجادیگرکارم تمامشده برگم امضاشده.دکترگفت:تبش بالاست هذیان میگوید.سیدصدایش رابلندکردگفت:هذیون میگم!؟اینکه دامادمونه او دکترجمالیه و...اوبسختی غسل شهادت کردروز۹دی۱۳۷۵سیدازدکترش ظرف آب خواست تا وضوبگیردبسختی نمازش راخوانداوضاع بیمارستان امام واقعأشلوغ بودتوحیاط،راهرو،ونمازخانه بیمارستان و...هرجارفتیم بسیجی ها چفیه ای بازکرده بودند وزیارت عاشوراو...برای سیدمیخواندندهمه حال سیدرامیپرسیدند.طلبه جوانی آمدوچفیه ای بمن دادوگفت:این چفیه راببریدوبه بدن سیدبزنیدتاتبرک شودتبرک کردم آوردم،اوچفیه راپهن کردچندتکه نان خشک خردکرد و روی چفیه ریخت.داد زدگفت:هرکه میخوادنورسیدباخونش اجین شودبیایدتکه ای نان بخورداین چفیه متبرک به بدن سیده همه جمع شده ومشغول خوردن شدن.ساعت بساعت حال سیدوخیم میشدتنفس برایش مشکل بودبجای آه وناله نام ائمه رامیگفت،اوبحالت بیهوشی رفت وقتی دیالیزکردندکمی بهترشداما فردابازحالش وخیم شدازیساعت قبل انتقال،جلوهرآسانسور یک نفرایستاده بودتا کسی نرود داخلش تاانتقال صورت بگیرد.دستگاه هاراازسیدجداکردند روی برانکارد گذاشتندبطرف آسانسور رفتیم اماهرچه دگمه آسانسور را زدیم آسانسورتکان نخورد دوباره اورابه آی.سیو.برگرداندیم پرستارگفت:آسانسورسالمه!بازسیدرابردیم امابازآسانسورحرکت نکرد،انگارسیددوست نداشت برود.به علامه گفتنددعاکنداوگفت:کاربا اونداشته باشیدتمایل ایشان به رفتن بیشترازماندنه اذیتش نکنید.دکترهانگذاشتندبمانیم رفتیم خانه.نزدیک اذان بودحالش راپرسیدیم گفتندسیدپروازکردبسمت آرامگاه رفتیم همه مردم فهمیده بودندوبراتدفینش آمدندشرکت کنن سیدراغسل دادنددرحالی که بازوهاوپهلویش کبودبودآری اوعاشق بیبیش حضرت زهرابود.سیددر۲۰شعبان پرکشیدپس ازسی سال عمردرتاریخ1375/10/11به شهادت که آرزویش بودنائل شد."سیدمجتبی بعدشهادتش درعالم خواب بشخصی گفت:تاچندروزهرکس برسرمزارم آمدهرچه خواست ازخداگرفت چون مادرم حضرت زهراچند روزدرکنارمزارم حضوردارند.مدتی بعد درخواب کس دیگرمی آید وقتی علت شادیش رامیپرسندمیگوید:دیشب مزارم بقدم آقا ابوالفضل نورانی شدمیزبان اوبودم."

         *شادی روحش*

             *صلوات*

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.